آسمانی که از آن چلچله ها کم بشوند
شب جشنی است کز آن هلهله ها کم بشوند
با من سوخته دل هر چه دلت خواست بگو
عاشق آن نیست بخواهد گله ها کم بشوند
گفته بودی تو کجا وسعت این عشق کجا
باید از فکر تو این مساله ها کم بشوند
عاشق تو شده اند و به بیابان زده اند
وای بر عشق اگر این قافله ها کم بشوند
جوی باید که از این صخره به راهی برسد
نکند در غم تو حوصله ها کم بشوند
عشق بی تاب و تب و درد شبیه گسلی است
که از آن تاب و تب زلزله ها کم بشوند
***
ماهی تنگ شدم آبی طوفانی من
کاش بین من و تو فاصله ها کم بشوند
سال هاست مجنون شدهام
واز تمام مرد هایی که از کوچهءتان رد می شوند
می پرسم:
آقا؟!
شما
ابن السلام
نیستید
آن سو تر از شریعت و احکام می شود
یک بوسه در تخیل و اوهام می شود
جایی که راه عینیت عشق بسته است
در ذهنیت معاشقه انجام می شود
باید خزید و دور پیچید و ...شوق من
از حرمت حیای تو ناکام می شود
یک شب اگر که سر بگذارد به سینه ات
آهوی اشتیاق دلم رام می شود
***
طوفان تمام لذت دریا نوردی است
دریای من بدون تو آرام می شود